دختر مقتول با دیدن فیلم قاتل پدرش را بخشید
تاریخ انتشار: ۱۸ دی ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۴۷۱۰۱۳
دختر جوان که خواهان اجرای حکم قصاص قاتل پدرش بود، پس از تماشای فیلمی که درباره یک اعدامی بود تصمیم گرفت قاتل پدرش را ببخشد و با گرفتن دیه به نام پدرش یک مدرسه بسازد.
به گزارش مشرق، اواخر اردیبهشت ۱۴۰۰ رهگذری در حال عبور از خیابانی در شرق پایتخت بود که متوجه مرد میانسالی شد که بیهوش روی زمین افتاده بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
قتل به خاطر سرقت
گزارش مرگ مشکوک حسین به بازپرس کشیک قتل پایتخت اعلام شد و باتوجه به اینکه کیف حاوی پول او نیز به سرقت رفته بود، فرضیه قتل به خاطر سرقت مطرح شد. با این احتمال، کارآگاهان به بازبینی دوربینهای مداربسته اطراف محل حادثه پرداختند. در تصاویر مشخص شد مقتول بعد از اینکه مغازهاش را تعطیل کرده و با یک کیف دستی که حاوی پولهایش بوده از مغازه بیرون آمده چند متر آن طرفتر مرد جوانی به او حمله کرده و قصد سرقت کیف دستی او را داشته است و زمانی که با مقاومت حسین مواجه شده او را هل داده است. اما مرد میانسال تعادلش را از دست داده و سرش به جدول سیمانی کنار خیابان اصابت کرده و در نهایت این حادثه منجر به مرگ شده است.
با برملا شدن این موضوع تحقیقات برای دستگیری سارق ناشناس آغاز شد. در نخستین گام تصویر متهم از دوربینهای مداربسته گرفته و به کسبه و اهالی محل نشان داده شد. از آنجایی که احتمال میرفت عامل این جنایت برای بدست آوردن اطلاعات از سرنوشت مقتول به صحنه درگیری برگردد، به شاهدان و کسبه آموزشهای لازم داده شد تا در صورت مشاهده مردی با مشخصات متهم، ماجرا را به پلیس خبر دهند.
قاتلی با موهای بلند
بررسیها برای یافتن قاتل ناشناس ادامه داشت تا اینکه حدود ۲۴ ساعت بعد از اعلام مرگ، مردی با پلیس تماس گرفت و گفت: مرد جوانی به مغازهام آمد و در رابطه با سرنوشت حسین پرسید و اینکه وضعیت جسمیاش به چه صورت است. چهره مرد جوان با عکسی که به من دادید خیلی شباهت دارد مخصوصاً مدل موهایش که کمی بلند است و آن را بسته است. مورد دیگری که مرا مطمئن کرد او خود متهم است، کتانیهایی بود که به پا داشت با خطهای نارنجی که همانند کفشهای متهم است.
بهدنبال این تماس بلافاصله مأموران پلیس راهی محل شده و مرد مشکوک را بازداشت کردند. مرد جوان گرچه منکر جنایت بود اما زمانی که با فیلم درگیریاش توسط دوربینها ضبط شده بود، مواجه شد به قتل اعتراف کرد و گفت: میخواستم با دختر مورد علاقهام ازدواج کنم و باهم برای زندگی به آلمان برویم. اما با کارگری نمیشد پول سفر را فراهم کرد. به همین دلیل تصمیم گرفتم دست به سرقت بزنم. شب حادثه در حال عبور از خیابان بودم که مقتول را دیدم. پولهایش را داخل کیف دستیاش گذاشت و مغازهاش را تعطیل کرد. با دیدن پولها وسوسه شدم اما هنگام سرقت مقاومت کرد ناخواسته او را هل دادم تا کیف را رها کند. اما بر اثر این هل دادن به زمین افتاد و سرش به جدول خیابان برخورد کرد. کیف را برداشتم و فرار کردم و در این مدت عذاب وجدان داشتم که چه بلایی سر او آمده است. چند روز بعد از ماجرا، برای اینکه اطلاعاتی از وضعیت او بهدست آورم به محل درگیری رفتم که دستگیر شدم.
درخواست اولیای دم برای قصاص
با اعتراف مرد جوان به جنایت، او به بازسازی صحنه قتل پرداخت و پرونده برای صدور حکم به دادگاه کیفری استان تهران ارجاع شد. با درخواست اولیای دم که پدر و مادر مقتول و دختر او بودند، قضات حکم بر قصاص صادر کردند. با تأیید حکم در دیوانعالی کشور، نام مرد جوان در لیست محکومان قصاص قرار گرفت و برای اجرای حکم به دادسرا ارجاع شد.
چندین جلسه صلح و سازش با اولیای دم برگزار شد اما خانواده مقتول خواهان قصاص بودند تا اینکه روز گذشته دختر مقتول به دادسرای امور جنایی پایتخت رفت و از قصاص قاتل پدرش گذشت کرد. دختر جوان در رابطه با بخشش قاتل پدرش گفت: عاشق پدرم بودم و مرگ او ضربه بزرگی به ما زد. دلم میخواست قاتل پدرم را بالای چوبه دار ببینم و بر قصاص خیلی مصمم بودم. در این مدت چندین بار خواب پدرم را دیدم ولی آرام نمیشدم.
او ادامه داد: در این مدت قاتل چندین نفر را به عنوان واسطه فرستاد تا او را ببخشیم. میگفت توبه کرده و پشیمان است. اما دل من با قصاص آرام میشد تا اینکه چند روز قبل اتفاقی فیلمی دیدم که دختری مرتکب قتل شده بود و اولیای دم او را نبخشیدند. صحنههای پایانی فیلم خیلی روی من تأثیر گذاشت یک لحظه ترسیدم که نکند با اجرای حکم عذاب وجدان بگیرم و تا آخر عمر از اینکه یک نفر را کشتهام پشیمان باشم. با خودم گفتم آن موقع دیگر کاری از دستم برنمی آید.
درست است که قاتل پدرم قصاص میشود اما با مرگ او، پدرم زنده نمیشد. برای همین تصمیم گرفتم با پدر بزرگ و مادر بزرگم هم صحبت کنم و آنها را راضی کنم که قاتل پدرم را ببخشند به شرط اینکه به ما پول بدهد تا بتوانیم در روستای زادگاه پدرم مدرسهای به نام او بسازیم. مبلغی که ما خواستهایم کم است و نمیدانم بشود با آن مدرسه ساخت یا نه، اما هدفمان این است که نام پدرم را زنده نگهداریم و امیدوارم به خواستهمان هم برسیم.
بدین ترتیب با بخشش اولیای دم، مرد جوان که نامش در لیست افراد محکوم به قصاص بود، دوباره به زندگی بازگشت و بزودی از جنبه عمومی جرم در دادگاه کیفری استان تهران محاکمه خواهد شد.
منبع: مشرق
کلیدواژه: تحلیل روز طوفان الاقصی قیمت قاتل قتل دادگاه بخشش اخبار حوادث حوادث خودرو قیمت های روز در یک نگاه حوادث سلامت اولیای دم قاتل پدرش مرد جوان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۴۷۱۰۱۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
معمای اتوبان
مکانیک هم با پلیس تماس میگیرد و سرگرد اصلانی وهمکارانش به محل کشف جسد میرسند.مردم هم با دیدن آمبولانس و ماشین پلیس کنجکاو شده و در محل موردنظر تجمع میکنند.دکترکه یکی ازرفقای سرگرداست، دربررسیهای اولیه متوجه میشود جسد متعلق به زنی شصت و چند ساله است که خفهشده و حدود دو ماه از مرگش میگذرد.جسد برای ادامه بررسیها به پزشکیقانونی منتقل میشود.ادامه داستان...
سرگرد گزارشی را که دکتر برایش در منزل آورده بود با دقت مطالعه کرد. در گزارش ذکر شده بود مقتول زنی ۶۲ ساله است که حدود دو ماه قبل با روسری خودش خفهشده و خیلی ناشیانه دفن گردیده بود. سرگرد از همکارش خواست که تحقیقات را برای شناسایی زن آغاز کنند. هنوز چند ساعتی نگذشته بود که محمدی، همکار سرگرد با او تماس گرفت و گفت هویت مقتول شناسایی شده است. سرگرد خودش را بهسرعت به آگاهی رساند. محمدی در اتاق سرگرد منتظر بود که با دیدن او از پشت لپتاپ بلند شد، ادای احترام کرد و گفت: قربان! حدود دو ماه قبل خانمی به آگاهی مراجعه کرده و گفته مادرش گم شده است. مشخصاتی که از مادرش ثبت کرده، شباهتهای زیادی با مقتول دارد. با این حال باهاشون تماس گرفتم تا برای شناسایی بیان.
سرگرد گفت: آفرین محمدی. داری راه میفتی.
محمدی لبخند زد و گفت: باعث افتخاره وقتی شما ازم تعریف میکنی.
محمدی گفت: ممکنه کار دراکولا باشه؟
سرگرد گفت: بالاخره میفهمیم.
سرگرد و محمدی به سمت پزشکیقانونی حرکت کردند. در بین راه دکتر با سرگرد تماس گرفت و گفت که دختر مقتول او را شناسایی کرده اما حالش بد شده و به اورژانس خبر داده تا او را به بیمارستان منتقل کنند. دکتر نشانی بیمارستان را به سرگرد داد و هر دو به سمت بیمارستان رفتند. خانم جوانی روی تخت خوابیده و بیقراری میکرد. سرگرد در زد و به اتفاق همکارش محمدی وارد اتاق شدند. همسر زن هم کنار تخت نشسته بود و سعی میکرد او را آرام کند.
سرگرد گوشهای ایستاد و گفت: تسلیت میگم خانم بهاری. میدونم در شرایط خوبی نیستین. اما برای پیدا کردن قاتل به کمک شما نیاز داریم.
زن همچنان گریه میکرد. همسر خانم بهاری با سرگرد دست داد و بابت تسلیت به همسرش تشکر کرد و گفت: نسرین اصلا حالش خوب نیست. ممکنه جسارتا بزارین برای بعد؟
سرگرد میخواست به او پاسخی بدهد که نسرین بهاری در حالی که اشکهایش را پاک میکرد گفت: هر سوالی دارین بپرسین. میخوام قاتل مادرم زود پیدا بشه.
سرگرد پرسید: چه زمانی متوجه شدین مادرتون گم شده؟
نسرین گفت: حدود دو ماه پیش بود که خبر گم شدن مادرم رو به کلانتری دادم. مادرم عادت داشت جمعهها مارو دعوت کنه برای ناهار بریم خونش. آخه از وقتی خواهرم رفت آلمان، مادرم خیلی تنها شد. مدام به همدیگه سر میزدیم. مادرم همیشه پنجشنبه به من زنگ میزد و میپرسید ناهار چی دوست داریم درست کنه. اما اون روز زنگ نزد. من تماس گرفتم اما جواب نداد. نگرانش شدم. چون شوهرم سر کار بود، من خودم رفتم خونش. آخه من کلید خونه مادرم رو دارم. در رو باز کردم اما خونه نبود. تا شب منتظر موندم. با خودم گفتم شاید رفته خرید اما نیومد. منم سریع رفتم کلانتری و ماجرارو تعریف کردم.
«مادرتون فراموشی نداشت؟»
نسرین کمی مکث کرد و گفت: نه، مادر من مدام کتاب میخوند و جدول حل میکرد. مغزش مثل ساعت بود. حتی حواسش از من بیشتر جمع بود.
سرگرد پرسید: اون روزی که خبر مفقودی مادرتون رو دادین، با مورد مشکوکی روبهرو نشدین؟
نسرین گفت: نه مثلا چی؟
«مثل اینکه خونه به هم ریخته باشه. یا اینکه یه چیزی سر جاش نباشه.»
نسرین کمی فکر کرد و گفت: نه، چیزی یادم نمیاد.
«خواهرتون چند وقته رفته آلمان؟»
- شش ماهی هست برای ادامه تحصیل رفته. حالا نمیدونم چطوری به اون خبر بدم.
سرگرد رو به همسر نسرین کرد و گفت: آقای...
مرد گفت: مرتضوی هستم.
سرگرد پرسید: شغل شما چیه؟
مرد گفت: من کارمند بیمهام.
«شما از چه زمانی متوجه شدین مادر همسرتون گم شده؟»
- خانمم تماس گرفت و خبر داد.
«مزاحم استراحتتون نمیشم. فقط اینکه از تهران خارج نشین. ممکنه سوالاتی بازم پیش بیاد.»
سرگرد و همکارش از بیمارستان خارج شدند. محمدی رانندگی میکرد و سرگرد در فکر فرورفته بود.
محمدی پرسید: به نظر با پرونده پیچیدهای روبهرو هستیم.
سرگرد حرفی نزد و سرش را به علامت تایید تکان داد. محمدی گفت: به نظرتون با یه قاتل حرفهای یا زنجیرهای روبهرو هستیم؟
سرگرد گفت: نه اتفاقا به نظر خیلی ناشی میاد.
محمدی گفت: آخه مثل مقتولین پرونده دراکولا خفه شده.
سرگرد گفت: شاید میخواد ذهن مارو منحرف کنه. چون دراکولا اینقدر ناشیانه قربانیهاشو دفن نکرده.
محمدی گفت: یعنی یه نفر داره ادای دراکولا رو درمیاره؟
سرگرد حرفی نزد. محمدی او را به منزلش رساند و رفت. سرگرد کتش را روی مبل انداخت، لپتاپ و پروندههایش را روی میز گذاشت و آنها را بررسی کرد. برای خودش نیمرو درست کرد و پشت میز کارش شام خورد. نیمههای شب هم همانجا خوابید. صبح با صدای زنگ موبایلش بیدار شد. به ساعت مچیاش نگاه کرد. ساعت ۱۰ بود. سریع از جا پرید و تلفنش را جواب داد. محمدی بود. تلفنی به او خبر داد که جسد زن دیگری پیدا شده است. سرگرد سریع خودش را به آگاهی رساند. زن ۷۰ سالهای با روسری خفه شده و در اتوبان رها شده بود.
محمدی گفت: کار دراکولاست؟
سرگرد گفت: باید بررسی کنیم. دکتر گزارش رو آماده کرده؟
- تا چند دقیقه دیگه براتون ایمیل میکنه.
سرگرد پشت کامپیوتر نشست و گفت: هویت جسد مشخص شده؟
محمدی گفت: بله. خانم رشوند، ۷۰ ساله که دیشب جسدش توی اتوبان پیدا شده. یه پسر داره که معتاده و چند ماهه توی کمپ هست.
سرگرد گفت: چطور شناسایی شده؟
محمدی گفت: توی جیبش کارت شناسایی داشته اما چیزی همراهش نبوده. انگار قاتل میخواسته که ما خیلی زود مقتول رو پیدا و شناسایی کنیم. فکر کنم این بار دراکولا روش کارشو عوض کرده.
سرگرد از روی صندلیاش بلند شد و در اتاق قدم زد. کنار پنجره رفت و به بیرون خیره شد.